همگام باملایک
به قول پدربزرگت« بابااصی»که تورا اینگونه خطاب میکرد:عالم من !آدم من!من هم خطابت میکنم عالم من!درشبهای احیاچه آقابودی.بامفاتیح دقایقی رامشغول بودی ،هنگام زمزمه جوشن کبیرلبخندمیزدیواطرافیان راباصورتهای پراشک به لبخندوادارمیکردی.
اولین سالی بودکه به زیرسایه قرآن پناهت دادم به امیداینکه پناه اول وآخرت قرآن باشد.
اولین سالی بودکه درآغوشم زیرباران اشکهایی که برای امیرمان میریختم تبرکت کردم به امیداینکه الگوی فردایت امیرت باشد.درغم ازدست دادن مولایمان همنوابادخت نازنینش زینب(س )ذره ای ازغمهایش رافریادزدم که درگوش جانت حک شودسنگینی این غم تابدانی که باید تمام اشکهایت فقط به عشق اووفرزندانش روان باشد.
مادرجان گرچه خوب نیستم ولی خوبی رامیشناسم ودوست دارم.درآن شبهایی که ملایک تقدیررامهرمیزدندازخداخواستم مرانیزشایسته توگرداند.
آسمانی صاف باشم که ماهانم بدرخشدنه آسمانی ابری که دربغض وکینه مه آلودم توراازنظرهاپنهان کنم ودرخششت رابگیرم .ازخدایم خواستم مراهرجایی که نورمعنویت باشدراه دهدتا تورابه جایی که متعلق توست ببرم .خدانخواهدبه خاطرعدم شایستگی من توازاصلت دوربمانی وباخودت غریبه گردی.آخرتونوری دلبندم.