ماهانماهان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

ماهان، مسیحای مادر پهلوون پدر

سفربه آدانا

1392/2/6 17:35
نویسنده : مامی مریم
560 بازدید
اشتراک گذاری

پسرم به من میگویند دلتنگ نباش انگارکه به آب بگویندخیس نباش!چطوردلتنگ برادری نباشم که هرلحظه که حس دلتگیم را بااودرمیان میگذاشتم دقایقی بعدصدای زنگ خانه مان به صدادرمیامد؟چطوردلتنگ سه دخترون دایی عزیزت نباشم که برسربه آغوش کشیدن توباهم دعوامیکردند؟به بابامجیدعزیزگفتم که اگربرای روزعشق(ولنتاین)میخوادمنوخوشحال کنه بهترین هدیه اش دیداربرادرمه .وچه پدری داری توعشقم خوش بحالت .چون باوجودکارهای زیادی که داشت بلیط سفربه آنکارا روبرامون تهیه کردتا دوباره عشقش وبه مامانی ثابت کنه.

روز5شنبه 25بهمن دقبقاروزولنتاین ساعت 5:30صبح به سمت آنکاراحرکت کردیم .دومین سفرهوایی شمابود.دقبقالحظه ای که آهنگ خوشامدگویی درسالن هواپیما بلندشدشماهم شروع به رقصیدن کردی که کلی مسافرای دیگه ازاین کارشماخندیدند.

حدودساعت 9صبح به آنکارارسیدیم وبتوجه به اینکه دایی جون توشهرآدانابودمابایدبااتوبوس به اونجا میرفتیم .عزیزم توطول مسیرچشم روهم نذاشتی انقدرکه خوش سفری.

ساعت 4نزدیک آداناشدیم دیگه اختیاراشکامونداشتم نمیدونی پسرم برای ماکه حداکثردوریمون 7روزبوده بعداز7ماه دوری چه احساس قشنگیه لحظه دیدار.دایی جون وحوریه جان به استقبالمان اومدنونمیدونی چه دوقی داشتن وقتی راه رفتنت ومیدیدن.به سه دخترون نگفته بودن که مامیخوایم بریم اونجا.لحظه دیدنمون وحوریه جان فیلم برداری کردکه هرکی میبینه اشکاش جاری میشه.

زهرای مانکن من که قدش ازمن بلندترشده سماوالهه نازنین چه ذوقی میکردن تورودیدن.

فردای اون روزسما اصرارمیکردکه شمارومیخوادببره به دوستاش نشون بده منم قول دادم وزنگ تفریح بردم مدرسه سه دخترون درآدانا

عسلم انگارآبوهوای آدانابهت ساخته بودچون خوابت خیلی کم شده انقدرنمیخوابیدی وخسته میشدی که یکدفعه ازخستگی بیهوش میشدی

پسرقندعسلم نمیدونم تواین سفرشما چراانقدربغلی ومامانی شده بودی شایدحکمتی داشت چون سماهمیشه پشت تلفن اصرارمیکردکه زودتربریم اونجاتاتوروبغل کنه آخه فکرمیکرده شماهنوزنی نی کوچولویی حالابااین حالو هوایی که داشتی کمی ازدلتنگیهاش کمترمیشه .

حوریه جان ودایی خیلی برامون زحمت کشیدن چون سرکارنمیرفتن تاحسابی به ماخوش بگذره منم ازاینکه دیدم اونهاازکارشون عقب میفتندپیشنهاددادم به استانبول بریم که هم مااونجاروببینیم هم اونهاازکارشون عقب نیفتند.مادوشنبه شب ازاونهاخداحافظی کردیم .ماهان قشنگم نمیدونی چه دردی داره جدایی برای من خیلی سخت بودانگاریه تیکه ازوجودم روداشتم میذاشتم ولی خداروشکرکه سلامتن گرچه دورن .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)