اولین موی سپیدم تاآخرینش فدای خنده های تو
عشق من !21اسفندطبق روال روزهای گذشته ساعت 8:30ازخواب بیدارشدم تابرای رفتن به محل کارم آماده بشم که شماباسرفه های شدیدت منومضطرب کردی اخه همیشه وقتی صدامیکردم :"پاشو ماه من صبح شده" شماباخنده روی تختت میایستادی .انگارنه انگارکه خواب بودی ولی اینبار،گریه هات باسرفه آمیخته شده بودبغلت کردم نازنینم .دیدم رنگت پریده وکم کم رمقت داره میره فوری زنگ زدم آژانس دادمیزدم وازخدا تورومیخواستم نمیدونی چه حالی داشتم باورکن الان که دارم برات مینویسم اشکام جاری میشه .خدابرای هیچ مادری نیاره .تابرسیم بیمارستان هزارتافکرکردم .توماشین بغلت کرده بودم وفقط ازت خواهش میکردم بیدارباشی .فرشته معصومم وازخدامیخواستم.رسیدیم بیمارستان بااشک ودادکه ای وای بچم وارداتاق دکترشدم هیچ کس جلودارم نبود.شانس شماشیفت دکتربیدارمغزدکترخودت بودتاشمارودیدسریع بستریت کردند.وقتی به بابا خبردادم نمیدونم باچی خودش ازبازارتابیمارستان لاله رسوندکه یک ربع بعدازاطلاع تو بیمارستان بود.پهلون معصوم من پرستارهابرای خون گرفتن شمارو به اتاق بردن اما تو اون بیحالی ضرباتی که باپانثارشون میکردی انقدرزیادبودکه پرستارها ازمن کمک خواستند.منم که طاقت اشکای شمارونداشتم پابه پای شما اشک میریختم .عزیزکم شمایک شب رودربیمارستان خوابیدی اما مامی وبابامجیدتاصبح ازخداسلامتیتو میخواستند.
وقتی به خونه رسیدیم رفتم تا موهام مرتب کنم که دیدم یک دسته ازموهام سفیدشده .سپیدی موهای من فدای سرت .فدای اون خنده های قشنگت وقتی سرم تودستت بود.فدای اون دالی بازیت که بادکترموقعی که داشت معاینت میکرد.فدای لحظه ای که بیتاب شده بودی وتخت بیمارستان برات قفس بود.فدای قناری کوچیکم بشم خوب باش تاهمیشه .
حالامیفهمم واقعامیشه یک شبه پیرشد.فدای سرت توسلامت باش مامان بی تومیمیره قشنگم.
خدایا!میدونم که داشتن این ماه لیاقت میخوادولی حالاکه بهم دادی منوپیش مرگش کن .خدایا!لحظه سختیه ازدست دادن اون لحظه رو برای هیچ کس نیار."دوست دارم خدایه خواهش بودازطرف مامان ماهان"