ماهانماهان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

ماهان، مسیحای مادر پهلوون پدر

طلوع ماه آسمان من

1392/2/17 18:43
نویسنده : مامی مریم
298 بازدید
اشتراک گذاری

ماهان

ماه وخورشیدبیشترازکواکب دیگرتسلیم امرخدابودندبه خاطراین بیشتردرخشیدند.

عزیزجانم!به امیددرخشش جاودانه ات نامت راماهان نهادیم .

وتورانذردرخشان ترین ماه هستی «قمربنی هاشم»نمودیم که از کرامتش مارادردارالضیافتش دعوت ووجودمان راپاک کردتالایق داشتنت شویم .

اکنون که شروع به نوشتن کردم396روزازاینکه دوباره آغاز شدم میگذره .

وقتی در4دیماه 90ساعت 8:45صورت قشنگت راروی صورتم حس کردم ازخودم تهی شدم دیگرنفس وقلبم توشدی آرام جانم .

چقدرلحظه زیباییست وقتی خداوندباوجودتوذره ای ازخدائیش رادرمن جاری کرد.چه حس زیبایی داشت پروردگارم هنگام آفرینش آدمی وتاقبل ازداشتن تو،دانستن این حس محال بود.

نگاه پدرت نیزمتفاوت بود.عشق،قدردانی ومهرپدری رادرنگاه سبزآبی زیبایش به حریراشک سپرده بودتابهتردراعماق قلبم نفوذکند.

خدایامتشکریم که درروزمیلادمسیح به مامسیحاعطاکردی.

*سومین روزکه برای چکاپ به بیمارستان رفتی ودکتربه خاطرزردی تو رادربیمارستان بستری کرد فهمیدم که چقدر به شما وابسته ام.مگرچندسال ازباتوبودنم گذشته ؟

نفسم!دردستگاه نوربودی ومن بالای سرشمادانه های تسبیح راباذکرودانه های اشکم ردمیکردم که چشمم به بندنافت که زمانی رشته پیوندمن وتوبودافتاد.آره عزیزمامان !بندناف ازشماجداشدومن باخاطره قدیمی که هرجاناف بچه رابیندازی به همانجاتعلق میگیردپرستارهاروخبرکردم وباشادی گفتم پسرم دکتر میشه .پرستارهاباترس ازفریادی که زدم دورم جمع شدندوباتعجب به اشکهای جاری من ولبخندم باگفتن انشااله برای دلخوشیم دوباره دورشدند.

بندی دیگرقلبم رابه قلبت وصل میکردکه دیگرهرگز جدانخواهدشد.

نمیخواستم واردخانه ای شوم که تودرآن مهمان سه روزه اش بودی.دربیمارستان میماندم واشک میریختم تاخدابه من رحم کندوحس خداییش رادرمن جاودانه کند.

دوباره به خانه ات آمدی ومن بیشترقدردان بودنت شدم .

عزیزجانم !وقتی ازجان بی مایه ام به تومینوشاندم وضومیگرفتم قرآن گوش میدادم که باجانت بیامیزد.سلام به دردانه امامم فراموش نمیشد.باورکن مادرم خدارابه جان ربابش التماس میکردم که مراازاعطای جانم بی نصیب نکنداماجان بیمقدارمن کجاوروح پرعظمت تو؟

طوری وجودت تشنه بودکه سمای عزیزم مرابیرحم میخواندومیگفت عمه جان توکه مادرنیستی اینطوری بچه ات روزجرمیدی!!!

 

خروج ازبیمارستان لاله

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

پرهام
8 بهمن 91 22:26
یه عالم الان باید اون لپاتو خورد اخه چه نازی تو پسمل ماشاالله


ممنون ازاین همه محبتتون
زری مامان مهدیار
9 بهمن 91 0:42
عزیز با احساسممممممممم کلی لذت بردم از خوندن نوشته های زیبات ایشالا که همیشه همینطور به داشتن این نازنین پسر افتخار کنی
یعنی حس مادریت تو حلقم


مرسی عزیزم من بایدازتوخیلی ممنون باشم که منورانمایی کردی چه بسا دیگه من نباشم ولی ماهان بایدمیدونست چه احساسی بهش دارم
زری مامان مهدیار
12 بهمن 91 22:29
ایشالا سایه ت همیشه بالای سر پسرت باشه
بازم همه ی وبلاگت تو حلقم


به من میگوینددلتنگ نباش مثل اینکه به آب بگویندخیس نباش