ماه من هرکجاباشی درقلب آسمانی
چهارم هرماه برایت کیک میگرفتم تاباسه دخترون دائی محسن بودنت راجشن بگیریم .هرلحظه ات رامیخواستم باگرفتن عکس ماندگارکنم ولی نمیشدحضم رادرعکسهاخلاصه کنم .آنقدرنگاهت میکردم تاجایی که این احساس درقلبم حک شودمثل درس سختی که میخواستم حفظش کنم ،بارهاوبارهاآرامشی که درسینه ام میفشردمت رامرورمیکردم تاملکه جانم شود. شش ماه ازبودنت کنارزهراوسماوالهه میگذشت وچه باجان ودل نوازش میشدی وبرسربغل گرفتن تودعوامیکردند.زهرای من بادرآغوش گرفتنت بامهر،حس مغرورانه وبزرگیش رابه رخ میکشید. سماعاشقانه ازتومراقبت میکردطوریکه مااورامادردوم تومیخواندیم والهه زیبای من چه زیباباعشق راسپرحسودی میکردوازکنارش میگذشت ومیگفت ماهان عشق منه مامانی بهش نگوزشته خیلی ...
نویسنده :
مامی مریم
18:53